جدول جو
جدول جو

معنی محنت کشی - جستجوی لغت در جدول جو

محنت کشی(مِ نَ کَ / کِ)
عمل محنت کش. سختی کشی. تحمل رنج و غم و سختی:
جهان از پی شادی و دلخوشی است
نه از بهر بیداد و محنت کشی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محنت کشی
تحمل رنج و مشقت
تصویری از محنت کشی
تصویر محنت کشی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محنت کش
تصویر محنت کش
آنکه به رنج و سختی دچار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنت کده
تصویر محنت کده
جای محنت، غمکده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ کَ / کِ دَ / دِ)
حالت و چگونگی محنت کشیده. سختی کشیدگی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
عمل و شغل ماست کش. و رجوع به ماست کش شود، جاکشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماست کش شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ گُ)
که اندوه و رنج زاید. محنت آور. که درد و غم آرد:
محنت و من روی در روی آمده چون جوز و مغز
فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ کَ دَ / دِ)
محنت سرا. محنت آباد. غمکده. ماتمکده، کنایه از دنیاست
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
کشندۀ محنت. سختی کش، ستمکش. مظلوم
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
سختی کشیده. رنج دیده. تحمل درد و ناملایم و اندوه کرده:
مرد محنت کشیده ای شب دوش
چون تنومند شد به طاقت وهوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ تَ)
به رنج بودن. سختی کشیدن. تحمل درد و اندوه و غم کردن: بیچاره متحیر بماند و روزی دو بلا و محنت کشید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محنت کش
تصویر محنت کش
رنجکش آنکه رنج و مشقت کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت کشی
تصویر منت کشی
عمل منت کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماست کشی
تصویر ماست کشی
عمل وشغل ماست کش
فرهنگ لغت هوشیار
مستکده رنجکده جای محنت محنتستان غمکده: همچو دهلیزه محنت کده ما بمیان نیست خالی دمی از ولوله وا اسفاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت کشیدن
تصویر محنت کشیدن
تحمل رنج و مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت کشیده
تصویر محنت کشیده
رنج کشیده رنج کشیده مشقت دیده: دلباخته ای محنت کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
هن کش کسی که با دیگری قهر است ولی بوسایلی سعی میکند توجه او را جلب و باوی آشتی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت کشیدن
تصویر محنت کشیدن
((~. کَ دَ))
رنج بردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
((مِ نَّ. کِ))
کسی که با دیگری قهر است ولی به وسایلی سعی می کند توجه او را جلب و با وی آشتی کند
فرهنگ فارسی معین
رنجدیده، رنجکش، غم پرور، محنت بر، محنت پرور، محنت خور، محنت دیده، محنت زده، محنت روزی، محنتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد